Benim Küçük Tanrım



امروز نشسته بودم به تماشای عکس هایت

دلم گرفته است

برای این فرصت یک باره به نام زندگی که می بایست با تو رقم می خورد

ولی نشد

و حکایت زندگی من اینچنین نوشته شد که بی تو بمانم

نمی دانم باورت می شود یا نه

ولی چقدر حال خوبی است نشستن به تماشای زندگی و خوشبختی تو

تصور تو ، فرشته ات و او

کاری است که تمامی لحظه های زندگی ام را لبریز خود کرده است

تصور خنده هایت

تصور مادر شدنت

تصور در آغوش گرفتن فرشته ات

کاش می شد می دیدمت خارج از تمامی این تصورها

هرچند دیگر درگیر حالی هستم که مرز میان تصور و حقیقت را گم کرده ام

داشتم به این می اندیشیدم که ای کاش می شد برای یک بار هم که شده به سراغم می آمدی

می آمدی و چراغ زندگی ام می شدی

تا راه خانه ام را بیابم

به خانه که می رسیدم تا ابدیت می خوابیدم

می دانی

گم شده ام

پیدایم کن

یا کمکم کن تا پیدایت کنم

لااقل برای لحظه ای چراغ زندگی ام باش برای پیدا کردن راه خانه ام

باقی حکایت زندگی با من

فقط یک چیز دیگر

قول بده به خوابم بیایی

لااقل در خواب تنهایم نگذاری

من نیز قول می دهم تا ابدیت بخوابم

چقدر به خواب محتاجم

به خاطر ندارم آخرین شبی که خوابیده ام کی بود

می بینی زندگی مرا

با تمامی این حکایت های تلخ باز هم یادت برای تمام زندگی ام کافی است

یادت ، نگاهت و صدایت روشنم می دارد.


آخرین جستجو ها